اعتراض به ولایتعهدى یزید
معاویه تصمیم به ولایتعهدى یزید گرفت. راهى حجشد; به مدینه آمد و از مردم براى او بیعت گرفت. سپسمنبر رفت و یزید را این چنین ستود: یزید دانا به سنت و قرآنشناس است و حلم و بردبارىاش برسنگهاى سخت افزون است. امامحسین(ع)برخاست و پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر(ص)فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصیل گوید نتوانسته استحق اندکى ازصفات ممتاز پیامبر(ص)را ادا کند. اى معاویه! از واقعیت دورماندهاى، سپیده صبح تاریکى شب را رسوا ساخته و نور خورشید پرتوروشنایى چراغ را بىفروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زیادهگفتى و در گزینش عدهاى حق دیگران را ضایع کردى و از بیان فضیلتصاحبان آن بخل ورزیدى و بیش از حد ستم رواداشتى. نشد که اندکى از فضیلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حالشیطان بهره فراوان و نصیب کامل خویش را برنگیرد. دانستم آنچهدرباره یزید از سیاستمدارى و کمالش گفتى، مىخواهى مردم را بااین سخنان به اشتباه اندازى. گمان مىکنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعریف مىکنى و از آنچه فقط خودت به آن دستیافتهاى، خبر مىدهى. «فخذ لیزید فیما اخذبه من استقرائه الکلاب المتهادشتهعندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القیناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا» ; وهمین کارهایى که یزید کرده، بگیر; همین که سگان را به حال پارس و گلاویزى مىخواند و کبوترانبازىرا به سوى همقطارانش و نیز کنیزکان آوازه خوان و انواع بیهودهگرى و هوس بازىهایش کافى است که تو را در وصف خویش یارى کردهباشد.
سپس فرمود: قصدى را که براى ولایتعهدى یزید دارى فروگذار ورهاکن، چه نیازى دارى که افزون برهمه کارهاى بدى که کردهاى بااین گناه نیز خدا را ملاقات کنى.
ادامه دارد...